جای خالی سلوچ

ساخت وبلاگ
فرزندم؛با کسی دوست شو که کتاب بخواند. کسی که پولش را به جای دود و دم و مشروب، خرج کتاب کند.دوستی که در سوگ گُل ممدِ کلیدر گریسته باشد و در خیالش با مارال به خواب رفته باشد.کسی که همسایه های احمد محمود را بخواهد که بخواند.دوستی که جای خالی سلوچ،ِ کافه پیانو ، عزاداران بَیَل را بخواند.کسی که سولمازِ آتش بدون دود را تا خانه بخت همراهی کردهبامدادِ خمار و شوهر آهو خانم،ِ بوف کور صادق هدایت، شازده احتجابِ گلشیری را بخواند و سمفونی مردگانِ معروفی را با دل و جان گوش کند.کسی که تنگسیر، صادق چوبک و چشم هایش بزرگ علوی و در درازنای شبِ میرصادقی وسووشون سیمین دانشور را نظاره کند.مدیر مدرسه اش جلال آل احمد باشد و داستان یک شهر را از زبان احمد محمود شنیده و در کافه نادری رضا قیصریه به ملکوت بهرام صادقی برسد.فرزندم؛با کسی دوست شو که کارتِ کتابخانه اش از کارت عابر بانکِ والدینش برایش ارزشمندتر باشد.تشخیص اش سخت نیست، حتماً در کیفش بجای فندک و انبوه لوازم آرایش، کتابی برای خواندن و بجای صحبت از آخرین مدل پورشه و تیپ فلان خواننده و هنرپیشه از آخرین کتاب هایی که وارد بازار نشر شده اند، حرف می زند.کسی که وقتش بجای کافی شاپ ها و متر کردن خیابان ها، در کتابخانه ها و کتابفروشی ها بگذرد‌.کسی که یک غزل حافظ زنده اش کند و برای تماشایِ سرو سیمین سعدی سرش را بر باد بدهد و با دوبیتی های خیام دلش روشن شود.کسی که سوار بر شبدیزِ خسرو همراه با لیلی و مجنون به جشن شیرین و فرهادِ نظامی برود.با کسی دوست شو که بر داغ سهراب جوانمرگ گریسته و رستم شاهنامه را بر جومونگ تلویزیون ترجیح دهد و برای فرزند همسایه شان دعایِ فردوسی بزرگ را بخواند:سیه نرگسانت پر از شرم بادرخانت همیشه پر آرزم بادکسی که در جستجوی خورشید شمس همر جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت: 17:38

معلم بودن بهترین و قشنگ ترین حسی بوده که تا حالا تجربه کردم! مخصوصا برای من که شاید بیست الی سی شغل مختلف رو تجربه کردم! کارت پخش کن دور میدون انقلاب ۲. فروشنده کتاب تو پاساژ فروزنده ۳. کارگر چاپخونه و انبار کتاب ۴. مدیر فروش و روابط عمومی انتشارت ۵. ستون نویس مجله و روزنامه ۶. دست فروشی نصف شب زیر پل پارک وی ۷. راننده تاکسی ۸. تور لیدر ۹. هتلدار ۱۰. پخش پروتئین ۱۱. مدیر بازرگانی و فروش شرکت دانش بنیان ۱۲. کارمند اداره فرهنگ و ارشاد ۱۳. راننده کامیون ۱۴. کشاورز ۱۵. کارمند شرکت بازرگانی ۱۶. دلال ۱۷. نمایندگی بیمه ۱۸...... بازم بگم یا کافیه؟معلمی بهترین عشقی بود که تجربه کردم، لذت بخش ترین حس دنیا! و حالا گیر افتادم وسط چالش ادامه خدمت تو سرزمین مادری یا سرزمین پدری!!!! سقز نازنین یا بیجار مرموز دو فرهنگه بودن چیز خیلی خوبی نیست! وقتی دو وطن داری یعنی دوتا عشق داری! و توی مفهوم عشق،«دو» کلمه ای غریب و ناسازگاره!دلم میخواد برم سقز و وسط روستاهای دور و نزدیک غرق کنم افکارم رو ، کاری که همیشه وسط بحران های زندگیم میکنم! چندسالی غیب میشم و بازسازی میکنم هر انچه رو که نابود شده! اما به چه انگیزه ای؟ بسازم برای کی؟ چی؟ انگار زیبایی این ذهن به ویرانیشه! دوس دارم بمونم و بجنگم برای همه چیز اما حس دون کیشوت شدن دارم! این حس زیبا رو مدیون ازدواج ناموفقم هستم که یادم داد جهان بدون عشق جای زندگانی نیست! .سقز یا بیجار فرقی نداره وقتی هر جایی برم آسمونش یک مهتاب بیشتر نداره! پس هر جا باشم به وقت دلتنگی ماه رو نگاه میکنم. عرفان بهاری (صریر).برچسب ها: عرفان_بهاری , صریر , سقز , معلم جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 42 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:40

برای من قلم راه فرار است که تنها روزنه در این حصار است نوشتن! شعر گفتن! نقد دنیا! قمار اعتبار، دار و ندار است ع.بهاری (صریر)موضوعات مرتبط: شعر_عرفان بهاریبرچسب ها: صریر , دوبیتی , شعر , رباعی جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 42 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:40

گاهی دلم میخواد برگردم به سن بیست سالگی، نه به خاطر گذر عمرم! و نه حسرت روزهای گذشته ! نه به خاطر جبران اشتباهات! نه! به خاطر اینکه تو سن بیست سالگی قابلیتی داشتم به اسم تصمیم گیری های عجیب تو لحظات حساس زندگی. تو بحرانی ترین شرایط خودم رو نجات میدادم از معرکه های زندگی! نمیدونم الان پیر شدم یا محتاط تر شدم یا شاید عاقل تر شدم.... اما هر چی که هست تصمیمات ادمی تو سن بالا نشأت گرفته از دلبستگی هاشه! و هر چقدر سن بالاتر بره دلبستگی ها بیشتر و بیشتر. خوشا به حال ادمی که بی پروا تا اخر عمر زندگی کرده، باور کنید پیر شدن رو دارم به عینه میبینم! دیگه اون جرات و جسارت کارهای عجیب و غریب رو ندارم و شاید هم نبودن پشتیبان های زندگیم باعثش باشه نه کهولت سن!شاید پاسخ تمام این احساسات یک جواب بیشتر نداره: افسردگی!و شاید هم جوابش پخته تر شدن عقل ادمها باشه.تمام این سوالات بی جواب یک مفهوم مشترک داره و اونم اینکه مفاهیم انتزاعی زندگی تعاریف پیچیده ای دارن و مرز بین این تعاریف و مفاهیم از یک تار مو هم باریک تره! شما میتونید حس و حالتون رو به افسردگی نسبت بدید یا به کهولت سن یا بهش بگید پختگی.... مهم نیست! باور کنید مهم نیست. مهمترین قسمت ماجرا اینجاس که شما تغییر کردین و دیگه اون ادم سابق نیستین پس دنبال همون لذت های گذشته نباشین و بدونید اگه فلان موزیک تو فلان تایم بهتون ارامش میداد، الان دیگه ارامش نمیاره و شاید با اکراه حتی موزیک رو ردش کنید!درست متوجه شدین! چقدر تغییر کردیم و چقدر روحمون دستخوش تغییرات عجیب و غریب شده! سرمنشأ تمام این تغییرات هم اتفاقات پیرامون زندگیه! مجموعه ای از غم ها و شادی ها هر روز مخلوط میشن و ماده ای رو درست میکنن که ما از اون ماده نمای ساختمان روحمون رو میسازیم! جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 40 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:40

یک ماه پیش بود که رفته بودم مریوان، منطقه اورامانات، یک بهشت به تمام معنا! شنیده بودم روستایی وجود داره به اسم هانی گرمله که نصفش توی خاک ایرانه و نصفش توی خاک عراق! نمیذاشتن ادم عادی بره داخل روستا. چند سالی بود که برام جالب بود بدونم واقعا مردم این روستا چه حسی نسبت به مرز دارن؟ فکرش رو بکنید یک جوی آب مرز ایران و عراقه او احتمال داره خونه عموت داخل ایران باشه و خونه خالت داخل خاک عراق! شخصیت همیشه کنجکاوم مجبورم کرد که از مردم منطقه بپرسم مرز یعنی چی! هیچکس جواب درستی برای مرز نداشت و منم به دنبال یه جواب قانع کننده میگشتم! با پدری اشنا شدم قریب به هفتاد سال! پرسیدم حاجی مرز یعنی چی؟!گفت: جنگ ایران و عراق شده بود. پسر بزرگترم توی ارتش ایران سرباز بود و پسر کوچکترم توی ارتش عراق! بعد از چهار ماه شنیدم پسر بزرگترم که سرباز ارتش ایران بود کشته شده. داغ پسر چنان بلایی سرم اورده بود که نفرین میکردم جنگ و جنگ افروزی رو! سه هفته نگذشت که شنیدم پسر کوچکترم هم که توی ارتش عراق بود کشته شد! اونجا بود که نمیدونستم مرز واقعا به چه معناست! دوتا پسرم رو دادم برای یک خط فرزی! برای یک تصمیم! میگفت مرز برای من یعنی پسرام! داستان به حدی برام جالب شده بود که نمیدونستم چی باید بگم! دنیای بدون مرز رو تصور میکردم که هیچ پدری پسراش رو از دست نمیده! و میخندیدم به ایدئولوژی هایی که دوتا برادر رو در مقابل هم قرار میده! خون برادرت رو بریزی به خاطر ایدئولوژی!چه ترسناک میشه دنیا وقتی ایدئولوژی ها جای احساسات رو بگیرن و چقد عذاب میکشند پدران و مادران داغ دیده! نتونستم مادر این دو برادر رو ببینم ولی احتمالا هیچ حسی نه به ایران داره نه به عراق! یک مادر کورد که داغ دو پسرش رو دیده فقط و فقط به خاطر جبر جغ جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 48 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 19:01

زندگی غارنشینی تا به امروز همیشه یه سر فصل مشترک داشته، شکار! شاید تو این چهل پنجاه سال اخیر کمتر شده باشه و شکار فقط محدود به ماهیگیری شده و حالت تفریح مانند داره!راستش من ذاتا عاشق شکارم! نمیدونم چه جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 20 فروردين 1399 ساعت: 21:11

سالهاست دارم مینویسم، قریب به ده ساله که مشق نوشتن میکنم، اجتماعی، هنری، فلسفی و از همه مهمتر سیاسی! این همه محتوا تولید میشه و یه انرژی به انرژی های دیگه اضافه میشه! خب اخرش که چی، گاهی خسته میشم از جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 20 فروردين 1399 ساعت: 21:11

وقتی سن و سال پایینتری داشتم و اولین قدم هام رو مسیر جهان بینی ورمیداشتم با تفکرات کافکا و صادق هدایت و امثالهم اشنا شده بودم. پدرم همیشه میگفت از این کتابا نخون چون اینا یه بیمار روانی بودن که نتونست جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 20 فروردين 1399 ساعت: 21:11

به نظرم تاریخ نسل ما رو به دو قسمت تقسیم کنن بهتره! سالهای قبل از کرونا و سالهای بعد از کرونا!مفاهیم بشری بعد از این اتفاق نحس به کلی عوض میشه! فکرش رو بکنید دنیا به سمتی بره که نتونیم همدیگه رو در اغ جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 118 تاريخ : چهارشنبه 20 فروردين 1399 ساعت: 21:11

دوم راهنمایی بودم. معلم هنری داشتیم که از اساتید خوشنویسی شهر بود. اقای علی اکبر فریدونیمدرسه راهنمایی باهنر درس میخواندم و هیچ وقت هم رابطه خوبی با خوشنویسی نداشتم! ان موقع روزهای دوشنبه و چهارشنبه م جای خالی سلوچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جای خالی سلوچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sariir بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 15:51